ابی

سلطان صدا ابی

ابی

سلطان صدا ابی

بشکن

بشکن ، باشه می شکنم
بشکن ، باشه می شکنم
بشکن ، وقت رفتنه
بشکن ، دست دشمنه
بشکن ، باشه می شکنم
بشکن ، باشه می شکنم
بشکن

ای آخرین مهمان این میخانه، بشکن
ای نقطه ی پایان این افسانه ،بشکن
بشکن حریم شوم این بتخانه ،بشکن
تا نشکنی پیمان خود با خانه ،بشکن
جانانه بشکن
رندانه بشکن

ای خسته از زنجیر جحل و فتنه، بشکن
ای در کنار چشمه مانده تشنه، بشکن
بشکن حدث تلخ پشت و دشنه، بشکن
تا نشکنی در خویشتن این فتنه، بشکن
جانانه بشکن
رندانه بشکن

ای قرنها زندانی تقدیر، بشکن
تقدیر را با ضربه ی تدبیر، بشکن
بشکن فسون این غل و زنجیر، بشکن
بشکن ستون خانه ی تزویر، بشکن
جانانه بشکن
رندانه بشکن

هلا

دوباره زاغه نشینان به زاغه برگشتن
دوباره طاهره ها از گرسنگی مردن
دوباره راضیه بر فقر خویش راضی شد
بجای کشت کشاورز را درو کردن
بجای نان به تساوی گلوله قسمت شد

هلا توان همه عاشقان در میهن

دوباره نفیر دیو کشت عاشقان آزادی
دوباره ساده ترین حرف تیرباران شد
دوباره هر چه که رشتیم پنبه شد در باد
دوباره هر جه زمین بود گور یاران شد

هلا توان همه عاشقان در تبعید

دوباره می شود آری به باغ گل رویاند
دوباره می شود آری به دشت سبزه نشاند
دوباره می شود از خانه های شاد گذشت
دوباره می شود از کودکان ترانه شنید
دوباره می شود آری اگر بپیوندیم
به دیدگان پر از انتظار شب زدگان
دوباره می شود آری اگر شکسته شود
شب سکوت و شب ترس و یاس ما یاران

هلا توان همه عاشقان در ایران

طلوع کن

اشاره کن که بشکفم
حتی در این یخ بستگی
در این ترانه سوزی و
در این غزل شکستگی
طلوع کن طلوع کن
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه می شود
این خلوت سرخوردگی
طلوع کن طلوع کن

طلوع کن طلوع کن ،
که بودنم تازه کنی
دست مرا بگیری و
با بوسه اندازه کنی
طلوع کن طلوع کن

آینه پر می شود
از جوانی خاطره ها
تن تو و شرم من و
خاموشی پنجره ها
طلوع کن طلوع کن
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه می شود
این خلوت سر خوردگی
طلوع کن طلوع کن

اشاره کن که من به تو
به یک اشاره می رسم
رنگین کمان من تویی
که به ستاره می رسم
من به تو شک نمی کنم
طلوع کن طلوع کن
از تو به پایان می رسم
شروع کن شروع کن
طلوع کن طلوع کن
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه می شود
این خلوت سر خوردگی
طلوع کن طلوع کن