-
شب شیشه ای
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:49
ما به هم محتاجیم مثل دیوونه به خواب ، مثل گندم به زمین، مثل شوره زار به آب ما به هم محتاجیم ، مثل ما به آدما، مثل ماهیا به آب ، مثل آدم به هوا دستامون از هم اگه دور بمونه شب شیشه ای دیگه نمی شکنه از تو این شیشه ای همیشگی خورشید مقوایی سر می زنه به عزای دوری دستای ما کوچه ها ، ساکت و بی صدا می شن بوی رخوت همه جا رو می...
-
پل
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:49
برای خواب معصومانه ی عشق کمک کن بستری از گل بسازیم برای کوچ شبهنگام وحشت کمک کن با تن هم پل بسازیم کمک کن سایبونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم کمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم بذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با من بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن تو رو می شناسم ای سر...
-
دریایی(کمکم کن)
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:49
کمکم کن ، کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم کمکم کن ، کمکم کن نذار اینجا لب مرگو ببوسم کمکم کن ، کمکم کن عشق نفرینی بی پروایی می خواد ماهی چشمه ی کهنه هوای تازه ی دریایی می خواد دل من دریاییه چشمه زندون برام چکه چکه های آب مرثیه خونه برام تو رگام به جای خون شعر سرخ رفتنه تن به موندن نمی دم موندنم مرگ منه عاشقم ، مثل...
-
همسفر
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:47
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته ؟ نبودنت فاجعه بودنت امنیته تو از کدوم سرزمین تو از کدوم هوایی که از قبیله ی من یه آسمون جدایی ؟ اهل هرجا که باشی قاصد شکفتنی توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی پاکی آبی یا ابر ؟ نه خدایا شبنمی قد آغوش منی نه زیادی نه کمی منو با خودت ببر من حریص رفتنم عاشق فتح افق دشمن برگشتنم منو با خودت...
-
باور کن
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:47
باور کن صدامو باور کن صدایی که تلخ و خسته س باور کن ، قلبمو باور کن قلبی که کوهه اما شکسته س باور کن ، دستامو باور کن که ساقه ی نوازشه باور کن ، چشم منو باور کن که یک قصیده خواهشه . وسوه ی عاشق شدن التهاب لحظه هامه حسرت فریاد کردن اسم کسی با صدامه اسم تو ، هر اسمی که هست مثل غزل چه عاشقانه ست پر وسوسه ، مثل سفر مثل...
-
وقتشه ، وقتشه رفتن
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:46
وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه وقتشه ، از تو گذشتن وقتشه مهلت تولد دوباره نیست مردن دوباره ی من وقتشه دیگه دیره واسه گفتن ، این کلام آخرینه فرصت ضجه نمونده ، لحظه های واپسینه دیگه با عاطفه دشمن ، واسه دلتنگی رفیقم توی شط رخ نفرت بی صداترین غریقم من عروسک کدوم بازی وحشت من صدای قحطی کدوم تبارم که مثل تولد فاجعه سردم که مثل...
-
من از تو یاد گرفتم
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:45
من از تو یاد گرفتم که تن به یاس بشویم شبیه باغچه باشم همیشه راست بگویم تو رو به اشک نوشتم که از تو رنگ بگیرم که از تو سیر بنوشم دم قشنگ بگیرم من از تو یاد گرفتم که بی دریغ بخندم که بی حساب ببوسم که دل به خواب ببندم من از تو یاد گرفتم که رخت نور بپوشم به ضرب ساز بچرخم به جرم عشق بجوشم چه کودکانه یاد گرفتم که ساده تر...
-
بوسه بر ماه
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:44
خالی از بغض همیشه پرم از ستاره امشب اگه خوابم اگه بیدار با منی دوباره امشب شب برگشتن آینه شب نو کردن تن پوش شب بوسیدن ماهو شب وا کردن آغوش واسه گم کردن اندوه امشب اون شب دوبارس شب پیدا شدن تو شب دیدار ستارس تو رو پیدا کردم امشب بعد شبهای مصیبت بعد دل بریدن از من بعد دل بستن به غربت تو رو پیدا کردم امشب وقت گم شدن تو...
-
تو را نگاه می کنم
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:43
تو را نگاه می کنم که خفته ای کنار من پس از تمام اضطراب عذاب و انتظار من تو را نگاه می کنم که دیدنی ترین توی و از تو حرف می زنم که گفتنی ترین تویی من از تو حرف می زنم شب عاشقانه می شود تو را ادامه می دهم همین ترانه می شود کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود مرا ببر به خواب خود که خسته...
-
بشکن
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:42
بشکن ، باشه می شکنم بشکن ، باشه می شکنم بشکن ، وقت رفتنه بشکن ، دست دشمنه بشکن ، باشه می شکنم بشکن ، باشه می شکنم بشکن ای آخرین مهمان این میخانه، بشکن ای نقطه ی پایان این افسانه ،بشکن بشکن حریم شوم این بتخانه ،بشکن تا نشکنی پیمان خود با خانه ،بشکن جانانه بشکن رندانه بشکن ای خسته از زنجیر جحل و فتنه، بشکن ای در کنار...
-
هلا
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:41
دوباره زاغه نشینان به زاغه برگشتن دوباره طاهره ها از گرسنگی مردن دوباره راضیه بر فقر خویش راضی شد بجای کشت کشاورز را درو کردن بجای نان به تساوی گلوله قسمت شد هلا توان همه عاشقان در میهن دوباره نفیر دیو کشت عاشقان آزادی دوباره ساده ترین حرف تیرباران شد دوباره هر چه که رشتیم پنبه شد در باد دوباره هر جه زمین بود گور...
-
طلوع کن
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 16:40
اشاره کن که بشکفم حتی در این یخ بستگی در این ترانه سوزی و در این غزل شکستگی طلوع کن طلوع کن بر این ستاره مردگی که از تو تازه می شود این خلوت سرخوردگی طلوع کن طلوع کن طلوع کن طلوع کن ، که بودنم تازه کنی دست مرا بگیری و با بوسه اندازه کنی طلوع کن طلوع کن آینه پر می شود از جوانی خاطره ها تن تو و شرم من و خاموشی پنجره ها...