ابی

سلطان صدا ابی

ابی

سلطان صدا ابی

همسفر

تو از کدوم قصه ای
که خواستنت عادته ؟
نبودنت فاجعه
بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین
تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من 
یه آسمون جدایی ؟
اهل هرجا که باشی
قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه
ناجی قلب منی
پاکی آبی یا ابر ؟
نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی
نه زیادی نه کمی
منو با خودت ببر
من حریص رفتنم
عاشق فتح افق
دشمن برگشتنم
منو با خودت ببر
ای بوی تو گرفته
تنپوش کهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن
رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه
همسفر تو بودن
همقدم جاده ها
تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر
بیت آخرین نداشت
عمر کوچ من و تو
دم واپسین نداشت
منو با خودت ببر
آخر شعر سفر 
آخر عمر منه
لحظه ی مردن من 
لحظه ی رسیدنه
منو با خودت ببر !

باور کن

باور کن
صدامو باور کن
صدایی که تلخ و خسته س
باور کن ، قلبمو باور کن
قلبی که کوهه اما شکسته س
باور کن ، دستامو باور کن
که ساقه ی نوازشه
باور کن ، چشم منو باور کن
که یک قصیده خواهشه .
وسوه ی عاشق شدن
التهاب لحظه هامه
حسرت فریاد کردن اسم کسی با صدامه
اسم تو ، هر اسمی که هست
مثل غزل چه عاشقانه ست
پر وسوسه ، مثل سفر
مثل غربت صادقانه ست
باور کن ، اسممو باور کن
من فصل بارون برگم
مطرود باغ و گل و شبنم
درختم ، درخت خشکی تو دست تگرگم
باور کن ، همیشه باور کن
که من به عشق صادقم
باور کن ، حرف منو باور کن
که من همیشه عاشقم

وقتشه ، وقتشه رفتن

وقتشه ،
وقتشه رفتن ، وقتشه
وقتشه ،
از تو گذشتن وقتشه
مهلت تولد دوباره نیست
مردن دوباره ی من وقتشه
دیگه دیره واسه گفتن ،
این کلام آخرینه
فرصت ضجه نمونده ،
لحظه های واپسینه
دیگه با عاطفه دشمن ،
واسه دلتنگی رفیقم
توی شط رخ نفرت
بی صداترین غریقم
من عروسک کدوم بازی وحشت
من صدای قحطی کدوم تبارم
که مثل تولد فاجعه سردم
که مثل حادثه ، آرامش ندارم
سرد و ساده و شکسته
آینه ی قϦ#1610;می ام من
با چراغ و گل غریبه
با غبار صمیمی ام من
می مونم زیر هجوم سنگی آوار کینه
واسه بازیچه نبودن
آخرین باز همینه !