من از تو یاد گرفتم
که تن به یاس بشویم
شبیه باغچه باشم
همیشه راست بگویم
تو رو به اشک نوشتم
که از تو رنگ بگیرم
که از تو سیر بنوشم
دم قشنگ بگیرم
من از تو یاد گرفتم
که بی دریغ بخندم
که بی حساب ببوسم
که دل به خواب ببندم
من از تو یاد گرفتم
که رخت نور بپوشم
به ضرب ساز بچرخم
به جرم عشق بجوشم
چه کودکانه یاد گرفتم
که ساده تر باشم
من از ترانه یاد گرفتم
که خوش نفس باشم
چه شاعرانه یاد گرفتم
که با خبر باشم
من از پرنده یاد گرفتم
که بی قفس باشم
من از تو یاد گرفتم
که رخت نور بپوشم
به ضرب ساز بچرخم
به جرم عشق بجوشم
تو را نگاه می کنم
که خفته ای کنار من
پس از تمام اضطراب
عذاب و انتظار من
تو را نگاه می کنم
که دیدنی ترین توی
و از تو حرف می زنم
که گفتنی ترین تویی
من از تو حرف می زنم
شب عاشقانه می شود
تو را ادامه می دهم
همین ترانه می شود
کاش به شهر خوب تو
مرا همیشه راه بود
راه به تو رسیدنم
همین پل نگاه بود
مرا ببر به خواب خود
که خسته ام از همه کس
که خواب و بیداری من
هر دو شکنجه بود و بس