ابی

سلطان صدا ابی

ابی

سلطان صدا ابی

من از تو یاد گرفتم

من از تو یاد گرفتم
که تن به یاس بشویم
شبیه باغچه باشم
همیشه راست بگویم
تو رو به اشک نوشتم
که از تو رنگ بگیرم
که از تو سیر بنوشم
دم قشنگ بگیرم
من از تو یاد گرفتم
که بی دریغ بخندم
که بی حساب ببوسم
که دل به خواب ببندم

من از تو یاد گرفتم
که رخت نور بپوشم
به ضرب ساز بچرخم
به جرم عشق بجوشم

چه کودکانه یاد گرفتم
که ساده تر باشم
من از ترانه یاد گرفتم
که خوش نفس باشم
چه شاعرانه یاد گرفتم
که با خبر باشم
من از پرنده یاد گرفتم
که بی قفس باشم

 من از تو یاد گرفتم
که رخت نور بپوشم
به ضرب ساز بچرخم
به جرم عشق بجوشم

بوسه بر ماه

خالی از بغض همیشه
 پرم از ستاره امشب
اگه خوابم اگه بیدار
با منی دوباره امشب
شب برگشتن آینه
 شب نو کردن تن پوش
شب بوسیدن ماهو
شب وا کردن آغوش
واسه گم کردن اندوه
 امشب اون شب دوبارس
شب پیدا شدن تو
شب دیدار ستارس
تو رو پیدا کردم امشب
بعد شبهای مصیبت
بعد دل بریدن از من
بعد دل بستن به غربت
تو رو پیدا کردم امشب
وقت گم شدن تو رویا
وقت پوشیدن مهتاب
وقت عریان تماشا

تو را نگاه می کنم

تو را نگاه می کنم
که خفته ای کنار من
پس از تمام اضطراب
عذاب و انتظار من

تو را نگاه می کنم
که دیدنی ترین توی
و از تو حرف می زنم
که گفتنی ترین تویی

من از تو حرف می زنم
شب عاشقانه می شود
تو را ادامه می دهم
همین ترانه می شود

کاش به شهر خوب تو
مرا همیشه راه بود
راه به تو رسیدنم
همین پل نگاه بود

مرا ببر به خواب خود
که خسته ام از همه کس
که خواب و بیداری من
هر دو شکنجه بود و بس