بشکن

بشکن ، باشه می شکنم
بشکن ، باشه می شکنم
بشکن ، وقت رفتنه
بشکن ، دست دشمنه
بشکن ، باشه می شکنم
بشکن ، باشه می شکنم
بشکن

ای آخرین مهمان این میخانه، بشکن
ای نقطه ی پایان این افسانه ،بشکن
بشکن حریم شوم این بتخانه ،بشکن
تا نشکنی پیمان خود با خانه ،بشکن
جانانه بشکن
رندانه بشکن

ای خسته از زنجیر جحل و فتنه، بشکن
ای در کنار چشمه مانده تشنه، بشکن
بشکن حدث تلخ پشت و دشنه، بشکن
تا نشکنی در خویشتن این فتنه، بشکن
جانانه بشکن
رندانه بشکن

ای قرنها زندانی تقدیر، بشکن
تقدیر را با ضربه ی تدبیر، بشکن
بشکن فسون این غل و زنجیر، بشکن
بشکن ستون خانه ی تزویر، بشکن
جانانه بشکن
رندانه بشکن